سهم "مدرسه" در "تمدن سازی" ( آسیب شناسی "آموزش دین" در آموزش و پرورش )
نشست (معلم ، آموزگار "عقل و عدل" ) _ در جمع فرهنگیان و معلمان _ به مناسبت آغاز سال تحصیلی ۱۳۹۱
بسمالله الرحمن الرحیم
خدمت برادران و خواهران عزیز سلام عرض میکنم. قرار شد در محضر محترم دوستان، برادران و خواهران که دستاندرکار تعلیم و تربیت نسل جدید هستند یکی، دو نکته در این آموزش بحث بشود و گفتگو بکنیم. در عرصهی تعلیم و تربیت دینی و اجتماعی دو نکتهی بسیار سرنوشتساز هست. نسلی که با توجه به این دو نکته تربیت میشود جامعهی دیگری را خواهد ساخت و نسلی که بدون توجه به این دو نکته باشد جامعهی دیگری را خواهد ساخت. در این دو عرصه یک پیشرفتها و تحولاتی بعد از انقلاب داشتهایم اما مشکلات ما از تحولات ما بیشتر است. یک شاخصی برای سنجش میزان توفیق تعلیم و تربیت در جامعه وجود دارد. شاخصهایی هم دارد که نمیشود در دنیا سنجید. آثار انسانی است که در دراز مدت خودش را نشان میدهد و گاهی هم حتی در دنیا دیده نمیشود و موکول به آخرت است. اما تعلیم و تربیت اجتماعی یک آثاری هم در همین دنیا به طور محسوس دارد. اگر بعد از 20 سال ببینیم که خشونت، اعتیاد به مواد مخدر، طلاق، دروغ و کلاهبرداری زیاد شده است یعنی نظام تعلیم و تربیت مشکل دارد. معلمها مشکل دارند، مدرسهها مشکل دارند. اگر نسل به نسل که جلو میرویم، هر نسلی نسبت به نسل قبل به لحاظ اخلاقی و انسانی و حقوقی متعالیتر بشود معلوم میشود که آن آموزش و پرورش موفق است. آن مدرسه، آن نظام تعلیم و تربیت، آن کتابها، آن استاد و معلم، آن محیط درست عمل میکند. بنابراین سنجش میزان موفقیت تعلیم و تربیت همه به آخرت موکول نمیشود که بگوییم ما آدم تربیت کردهایم ولی شما متوجه نمیشوید چون درون آدمها را نمیبینید و روز قیامت معلوم میشود که اینها درست تربیت شدهاند یا نه. بله، یک بخشی این است و یک بخش محسوستری هم در دنیا هست. وقتی در دنیا ظرف 10، 20 سال نتوانی آدم بیرون بدهی معلوم است که برای آخرت هم نمیتوانی آدم بیرون بدهی. چون در آخرت سختگیرتر و دقیقتر هستند. آنجا ظریفترین مسائل دیده میشود. اینجا هست که ما میتوانیم کلاه همدیگر را برداریم. با نامهای مذهبی، با تظاهرهای مذهبی مسئله حل نمیشود. تربیت انسان یک چیزی است که خودش را نشان میدهد. چه نسلی را تربیت میکنیم؟ این سوال مهمی است که همهی مسئولین آموزش و پرورش و مدرسههای دولتی و خصوصی باید به آن جواب بدهند. یک نسل مفتخور و مصرفکننده و رفاهزده و خودخواه یا یک نسل فداکار و پرتلاش و مسئولیتپذیر و اخلاقی؟ یک نسل متظاهر، ریاکار و منافق که ادای مذهبی در میآورد ولی در اولین فرصتی که به دست میآورد نشان میدهد که به هیچ چیزی اعتقاد ندارد یا یک نسلی که عمیقاً و خالصانه تربیت شده و در خلوت و جلوت یک طور عمل میکند؟ خروجیهای یک نظام آموزشی چطور است؟ در محیط مذهبی، مذهبی هستند و در محیط لا مذهب، لا مذهب میشوند یا در هر دو محیط یک طور هستند؟ مسئله برای آنها به لحاظ بنیادی حل شده یا ادا در آوردهاند؟ اینها چیزهایی نیست که فقط بتوان در آخرت فهمید و در همین دنیا لو میرود. اخلاق جنسی در عرصهی عمومی در حال رشد است یا در حال سقوط است؟ این بچهها در همین مدرسههای ما و شما تربیت میشوند. زیر دست ما و شما تربیت میشوند. انسانها بدذات نیستند. یک جای این تعلیم و تربیت اشکال دارد. آن جا و آن نقطه را باید پیدا کنیم. معلمها آدمهای خوبی هستند، متصدیان با حسن نیت هستند، خانوادهها اکثراً میخواهند بچههایشان خوب تربیت بشود. هیچ خانوادهای، حتی آنهایی که پدر و مادر فاسد دارند نمیخواهند بچههای آنها فاسد باشند. غالباً اینطور است. باید دید کجای تعلیم و تربیت عقلانی و دینی نیست. یک بخشی که عقلانی هست که هیچ، آن بخشی که نیست کجاست؟ چون نمیشود مدرسهی اسلامی داشت و در عین حال اعتیاد به مواد مخدر و طلاق و دروغ هم داشت. اینها با هم سازگار نیست. نمیشود دانشگاه اسلامی داشته باشی و فارغالتحصیل آن وقتی مدیر شد رشوه هم بگیرد. این نمیشود. یک جای این اسلام اشکال دارد. یک جای این اسلام، اسلام نیست. یک جا و یک نقطهای از این تعلیم و تربیت نه تعلیم است و نه تربیت است. این نقطه را باید پیدا کرد. این کار معلم و متصدیان آموزش و پرورش و حوزه و دانشگاه و حاکمیت و شوراها و نهادهای تصمیمگیر آموزشی و فرهنگی حاکمیت است و باید با مشارکت خانوادهها و رسانه و غیره انجام بشود. این اصل مسئله است. بعد پس و پیش کردن علت و معلولها هم گاهی ما را به اشتباه مضاعف میاندازد. یعنی یک چیزی که معلول است را به جای علت میگیریم و بر عکس. ترتیب منطقی که چه اتفاقی میافتد که بعد این اتفاق میافتد را انگار فراموش میکنیم. «الف» پس آنگاه «ب» جای خود را میدهد به «ب» پس آنگاه «الف». به طرف گفتند دخترت را به چه کسی شوهر دادی؟ گفت بیگانه نیست، به دامادم دادم. پس و پیش کردن وقایع و پدیدهها یک مشکل است. مشکل دوم چشم بستن به ضعفهای خودمان است. نظام آموزش و پرورش و تعلیم و تربیت، نظام فرهنگی و آموزشی اگر سرش را پایین انداخت و رفت، صد سال رفت و به خروجیها نگاه نکرد، به دور و اطراف خود نگاه نکرد، خودش را نقد نکرد، بعد از مدتی به جای دارو درد را مضاعف میکند. داروی اشتباه میدهی. ما میآییم مشکلی را حل کنیم ولی به مشکل اضافه میکنیم. بعد آن مریض و آن سوژه اعتراض میکند و ما مشکل را فقط به او نسبت میدهیم و مشکل خودمان را نمیبینیم. مثل آن دایهی وحشتناکی که میخواهد بچه را آرام کند و نمیداند این بچه از دست خودش گریه میکند. میگویند طرف بچه را با یک صدای وحشتناکی میخواباند و بچه دید که این رها نمیکند، گفت میشود یک دقیقه ساکت باشی تا من بخوابم؟ آسیبشناسی آموزش و پرورش و تعلیم و تربیت که معلوم بشود کجا حرف الکی میزنیم و کجا لالایی میخوانیم لازم است. مگر این بچهها که به خیابانها میآیند و مشکل حجاب دارند، سالها در مدرسهها زیر دست من و شما نبودهاند؟ ممکن است کسی بگوید ابزار فساد زیاد شده است. خیلی خوب، زیاد شده است. مواد مخدر، تکنولوژیهای توزیع مواد مخدر، تولید مواد مخدر جدید، اینترنت و ماهواره، همین حرفهایی که همه میزنند و ما هم منکر آن نیستیم چون حتماً اینها هم دخالت دارد، اما یک سوال مطرح است. مگر کسی که انقلاب کرد در بدترین شرایط نبود؟ ما که بچههای قبل از انقلاب هستیم، زمان انقلاب بنده تقریباً 14 ساله بودم. آنهایی که به انقلاب و جبهه آمدند کسانی بودند که درست در بدترین شرایط فرهنگی تربیت شدند. ولی یک حرکتی انجام میشود که آنجا از دل لجن محصول خوب بیرون میآید. از اسمها و رسمها و اداها کم کنیم و به اصل مشکل فکر کنیم. یک مقدار از من و ما و تو چه کسی هستی و من چه کسی هستم کم کنیم و اینها را کنار بگذاریم و ببینیم مشکل چیست؟ مشکل مواد مخدر داریم، مشکل طلاق، مشکل دروغ، مشکل خیانت و کلاهبرداری، مشکل حجاب، مشکل ماهواره و اینها هم اضافه میشود. چرا مصرفگرایی در ایران رکورد میزند؟ ما یکی از مصرفکنندهترین ملتهای جهان هستیم. این را بدانید. طبق آمار جهانی به لحاظ کار جزو کمکارترین و کمتولیدترین و به لحاظ مصرف جزو پرمصرفترین هستیم. مردمی که در اروپا و ژاپن و این طرف و آن طرف زندگی میکنند و ما به آنها مصرفکننده و غربزده میگوییم از اکثر ما و شما زندگیهای سادهتری دارند. مصرف سوخت آنها، مصرف انرژی، مصرف برق کمتری دارند. چون تربیت میشود که نباید زیاد مصرف کند. در توکیو استاد دانشگاه میگوید زمستان هوا سرد است. میگویم خانهی شما خیلی سرد است. چرا اینطور است؟ گفت نه، ما اینجا همینطور هستیم. کسی نمیتواند بخاری را صبح تا شب روشن بکند. گفت یک بار به ایران آمدم و دیدم آنقدر بخاری را روشن میکنید که در زمستان پنجرهها را هم باز میکنید. ایشان میگفت مصرفی که من در ایران دیدم را در کمتر جایی از دنیا دیدهام. میگفت ما در روز یکی، دو ساعت بخاری را روشن میکنیم تا اتاق هوا بگیرد و شب با لباس گرم به رختخواب میرویم. ولی من به ایران آمدم و در خانهی یکی از ایرانیها مهمان بودم و دیدم زمستان از بس خانه گرم است که شب پنجرهها را باز کرده است. چرا اینطور است؟ چرا رهبری بعد از سی سال فریاد میزند الگوی مصرف، سال تولید، سال کار؟ هر چه کمتر کار بکنم زرنگتر هستم. هر چه بیشتر مصرف بکنم زرنگتر هستم. اصلاً زرنگ در منطق ما چه کسی است؟ به چه کسی زرنگ میگوییم؟ کسی که کمتر کار میکند و بیشتر سهم میبرد. ما به این زرنگ میگوییم. به کسی که بیشتر کار میکند و کمتر سهم میبرد میگوییم مشکل عقلی دارد و عقبافتاده است. این با کجای اسلام میسازد؟ حالا اسلام هم به کنار، با کجای عقلانیت مدنی میسازد؟ خب این نسل در همین آموزش و پرورش تربیت شده است. این نسلی که الان به دانشگاهها آمده در آموزش و پرورش تربیت شده است. بعضی از کسانی که در همین جمع الان معلم هستند خودشان محصول آموزش و پرورش بعد از انقلاب هستند. پیامبر(ص) میگوید مسلمان ممکن است فلان خطا را انجام بدهد اما محال است که دروغ بگوید. دروغ بین زن و شوهر، دروغ بین کارفرما و کارگر، دروغ بین خریدار و فروشنده، دروغ بین همسایه و همسایه هست. چه کسی جز آموزش و پرورش مسئول اینهاست؟ اول انقلاب ازدواجها آسان شد. یادتان هست که خیلی ساده شد. ضد تشریفات شد. دخترها و پسرها و حتی آنهایی که از خانوادههای پولدار سرمایهدار بودند شرم میکردند که ریخت و پاش داشته باشند و به سمت سادگی رفتند. چقدر دخترها دیدیم که مهریهی آنها مثلاً یک دوره تفسیر المیزان بود. میگفت حالا شهادت مطهری است و یک دوره آثار مطهری باشد. این مهریه بود. دخترهایی داشتیم و هنوز هم داریم که مهریهی او این است که شوهر من به محض استطاعت باید مخارج ازدواج 5 زوج فقیر را بدهد. بعد از اینکه آموزش و پرورش کارهایش را خوب انجام داد نسلی بار آوردیم که در دههی دوم و سوم در تشریفاتزدگی، مدپرستی، رفاهزدگی، مصرفپرستی، مسابقهی شهوت و حماقت بین خانوادهها. یک وقتی بروید و آمار دعواها و طلاقها را از دادگاهها بگیرید. من چون این را بررسی کردم. ببینید چقدر از اینها روی خریت خانوادههاست و هیچ چیز دیگری نیست. مشکلات فرهنگی است. همه به خاطر ضعف فرهنگی است. عامل غیر فرهنگی در کمتر از 5 درصد طلاقها مهم است. 95 درصد مسئلهی فرهنگ و تعلیم و تربیت است. یا طلاق به اعتیاد بر میگردد، یا به خشونت یا به خیانت یا به بیاخلاقی یا به عدم رعایت حقوق همدیگر بر میگردد و همهی اینها تعلیم و تربیت و فرهنگ است. وقتی ما در نظام آموزشی و دانشگاه و آموزش و پرورش خود یک نسلی را تربیت میکنیم که از اسلام فقط یکی، دو نمونه از ظواهر و مناسک میداند و از اهل بیت(ع) فقط مصائب اهل بیت(ع) را میداند و از معارف اهل بیت(ع) چیزی را نمیداند. ظاهر جامعه با یک نگاه از بیرون بد نیست و مذهبی است. نیمهی شعبان همه جشن میگیرند و ماه محرم و عاشورا همه سیاه میپوشند. بعد به سراغ قرآن و روایات میروی و میبینی اصلاً معیاری که برای یک نسل متدین و یک جامعهی دینی تعریف میکنند اینها در درجهی پنجم اهمیت است. از امام میپرسند اسلام چیست؟ میگوید دروغ نگویید، خیانت نکنید و امانتدار باشید. چند درصد نسل ما که از آموزش و پرورش بیرون میآیند امانتدار هستند. امام سجاد(ع) میگوید اگر شمشیری که با آن پدرم را در کربلا کشتند پیش من امانت بگذارند من خیانت نمیکنم. میگویند بازار اسلامی چیست؟ امام(ع) میفرمایند بازاری که در آن دروغ نگویند. میگویند خانوادهی مسلمان و شهر مسلمان چه شهری است؟ میگوید شهری است که ثروتمند نخوابد وقتی میداند در کوچه و همسایگی او فقیری هست که مشکل مالی دارد. او حق ندارد شب بخوابد و الا مسلم نیست. ما الان اینطور هستیم؟ یک عده اینطور هستند و بودهاند. همیشه بودهاند و هستند و خواهند بود و الا اینطور نیست. بیتفاوتی، خودمحوری، مصرفزدگی و از این قبیل. رهبری به معلمها و آموزش و پرورش دوباره همان تعبیری را میکرد که چند سال است میگوید. من دوباره همین دیشب تلویزیون را نگاه میکردم و دیدم ایشان باز همانها را تکرار میکند که اگر میخواهید یک جامعهی منضبط، اخلاقی و انسانی داشته باشید کلید در دست معلم و در دست آموزش و پرورش است. نسلها با بخشنامه درست نمیشوند. با دستور درست نمیشوند که ما بگوییم ما دستور میدهیم که از این به بعد دروغ نگویید. اینها تعلیم و تربیت میخواهد. این هم یک نکتهی دیگر است. نکتهی سوم روال شده است. همه در ادارات حکومتی و دولتی میخواهند بیلان کار بدهند. کسی به دنبال هدف الهی نیست. من خیلی کم میبینم که اینطور هستند. ادا و تظاهر هست و همه میخواهند به همدیگر بیلان کاری بدهند. پایینیها به بالاییها بیلان بدهند که بگویند ما کار کردهایم و موفق بودهایم و ما را ارتقا بدهید. ما اگر اینجا بمانیم خوب است یا باید بالاتر برویم. بالاییها هم به پایینیها میگویند برای اینکه استفادههای دیگری بکنند. خب این بچهای که زیر دست ما تربیت میشود همهی اینها را میفهمد و به روی خودش نمیآورد. امام(ع) فرمود نسلها را با اعمال خود تربیت میکنید و نه با زبان خود. در خانواده بنده مینشینم و به بچهی خودم یک عالمه حرفهای خوب میزنم. این حرفها از این گوش میآید و از آن گوش میرود. او به حرفهای من گوش نمیکند، به من نگاه میکند. وقتی در من حرص میبیند، حالا من دائم او را موعظه کنم که حریص نباش. او میگوید خیلی خوب، من فهمیدم که منظور تو چیست. منظورت را از این که گفتی حریص نباش، فهمیدم. منظور تو این است که حریص باش. من میگویم دروغ نگو، از زیر کار فرار نکن و مسئولیتپذیر باش. اینها که با زبان درست نمیشود. اینها که موعظه نیست. بزرگترین موعظه چیزی است که بچهها با چشم میبینند و نه آن چیزی که با گوش میشنوند. در خانوادهها هم همینطور است. خیلی از خانوادهها و ما هم همینطور هستیم. خود طرف آمده و توقع دارد چیزهایی که خودش عمل نمیکند بچهاش عمل کند. مثلاً پیش مشاور میآیند و میگویند بچهی من این کار را کرد و این را گفت، خود تو هم اینطور بودی و هستی. بچه در کنار تو زندگی میکند. نسلی که زیر دست ما تربیت میشود ما را مو به مو نگاه میکند. به موعظه کردن ما هم کمتر توجه میکند. به بالادستی نگاه میکند. مردم به مسئولین نگاه میکنند. کارمند به مدیر نگاه میکند. بچهها به پدر و مادر نگاه میکنند. اینطور نیست که همه چیز با حرف درست بشود. طرف همان کارهایی که خودش میکند را به نسل بعدی میگوید انجام نده. او هم میگوید چشم و انجام نمیدهم. این یعنی خودت هستی. اینها چیزهایی است که اگر آموزش و پرورش و رسانهها به آن توجه نکنند تا یک حدی با تعارف میگذرد ولی یک وقتی میرسد که دیگر جای تعارف نیست. نکتهی سوم و چهارم که اصل بحث من است و خواهش میکنم دقت بکنید در حوزهی تعلیم و تربیت اجتماعی و هم آموزش مذهب و تعلیم و تربیت دین کاملاً مهم و مؤثر است. هم تعلیم و تربیت دین و هم تعلیم و تربیت دینی، یعنی هم آموزش خود مذهب به نسل و هم آموزش سبک زندگی دینی به نسل بعد مهم است. اگر هر 20، 30 سال یک جامعهای دینیتر میشود آموزش و پرورش آن موفق است. یعنی دروغ و خیانت و فرار از کار و غیره کمتر میشود. اگر همانقدر میماند، درجا میزند. اگر هم بیشتر میشود که شکست میخورد منتها صدای آن را در نمیآورد ولی یک وقتی دیگر صدای آن بلند میشود. یک نفر طبل میزد و فردی نمیشنید. گفت چه کار میکنی؟ گفت طبل میزنم. گفت صدایش چه میشود؟ گفت فردا صدایش را میشنوی. صدایش فردا بلند میشود. وقتی که دیر است. حالا تا دیر نشده، یکی در اصل مسئلهی عقلگرایی است و یکی در مسئلهی حقگرایی است. این دو مسئله در آموزش و پرورش ما و در رسانههای ما و در آموزش عالی ما و حتی در منبر روحانیون ما در هر دو وجه افراط و تفریط دارد و این اشکال هست. اشکال از این حرفها نیست بلکه اشکال از نحوهی ارائهی این حرفهاست. و الا همین حرفها بزرگترین انقلاب تاریخ را ایجاد کرده است. بزرگترین انقلاب انسانی تاریخ را همین آیات و روایات ایجاد کرده است. اگر یک جایی بیاثر میشود یا کماثر میشود مشکل از جای دیگری است و مشکل از این حرفها نیست. مشکل یا از گویندگان است یا از طرز گفتن ماست. یا تناقض در گفتار و رفتار ماست. تناقض در گفتن و روش ماست. گویش و روش به دو سمت میرود. خب روشن است که اینها اثر نمیکند. چون تناقض را در ما میبینند نتیجه نمیدهد. تناقض به معنی بنبست است. نکتهی اول در عرصهی عقلگرایی این است که عقلگرایی در تربیت دینی و اجتماعی دو شق افراط و تفریط دارد. در باب خود مسئلهی معرفت دینی افراط و تفریط دارد. مواجههی عقلانی با دین یا مواجههی غیر عقلانی با دین در خود این مسئله ما دو روش افراط و تفریط داریم. یک جریان و یک طرز فکر و یک نوع آموزش دین این نوع آموزش سبک اشعری است که مخصوص اهل سنت هم نیست. اسم آن سبک اشعری است و الا در همه جای دنیا و بین خود ما و جاهای دیگر هم به کار میرود و آن این است که مثل اینکه احکام و آموزشهای دین ملاک واقعی نداشته است. ملاک واقعی ندارد و صرفاً اعتبار شارع است و اینجا جای هیچ نوع درک مصالح و مفاسد یا به اصطلاح طلبگی مناتات نفسالامری احکام نیست. میدانید که تفکر اشعری این بود. اسم آن هم این بود که ما خیلی بیش از بقیه موحد هستیم در حالی که این اشکال در توحید است. این توحید نیست. این توحید ناقص است. تفکر اشعری میگفت ما خیلی موحد هستیم. خدا بالاتر از این است که به دلیلی حکم کرده باشد که شما بگویی دلیل این احکام الهی چیست. ظاهر این خیلی مقدسمآبی است. در ظاهر طرفداری از خداست اما در باطن بزرگترین اهانت به خداوند است. یعنی انکار خدایی هست که قرآن تعریف میکند. این تعبیر اشعری است که خدا بالاتر از آن است که بخواهد کاری که شخص میکند به خاطر یک مصلحت باشد، به خاطر فرار از یک مفسدهای باشد. خدا بزرگتر از این است که تابع مصلحت واقعی باشد. یعنی حکم او علتی داشته باشد. ظاهر این مقدسبازی است ولی در واقع ضد توحید است. حالا میخواهید اسم این تفکر را متحجرانه بگذارید یا اشعری بگذارید. میخواهید اسم آن را تفکر قشری مذهبی بگذارید که تحت عنوان آن که اصلاً راجع به احکام و ارزشها معرفت و تفکر معنی ندارد و اگر خدا گفته یک کاری را نکن بیدلیل گفته و اگر گفته یک کاری را بکن هم بیدلیل گفته و لذا نباید راجع به دلیل آن حرف زد. این یک وجه از تعلیم و تربیت غلط دینی است که اسم آن تفکر اشعری است ولی بین ما و شما هم در جاهایی و در جامعهی خود ما هم وجود دارد و ریشههای این تفکر است. مثل این است که وقتی نوبت به مباحث عقلی و علمی و تجربی میرسد، جای فهم و معرفت است ولی وقتی که نوبت به دین میرسد، اینجا جای معرفت نیست. القائات دینی منهای معرفت دینی. عرض کردم از اهل بیت(ع) مصائب اهل بیت(ع) بدون معارف اهل بیت(ع) را میدانیم. مصائب اهل بیت(ع) خیلی مهم است و باید هم ذکر مصیبت کرد اما مصائب اهل بیت(ع) باید پلی به سوی معارف اهل بیت(ع) باشد. نه اینکه خودش انتهای کوچه باشد. مصائب برای مصائب نیست. بزرگترین مصیبت پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) و قرآن این است که فقط از مصائب اهل بیت(ع) بگوییم و از معارف چیزی نگوییم. یعنی دیگر از این مصیبت، بالاتر نیست. این دقیقاً همان کاری است که معاویه و یزید و ابوسفیان خواستند انجام بشود. اینها همین را میخواستند. میدانید که خود یزید بعد از عاشورا اول کسی است که مجلس عزای امام حسین(ع) میگیرد. در دمشق و در شام مجلس عزا گرفت و گفت من اصلاً نگفتم ایشان را بکشند. تقصیر من نیست. یک دیوانه این کار را کرد و مسئول این کار هم خودش است و من هم کسانی که این کار را کردند مجازات میکنم. حالا بیایید بنشینیم و برای حسین اشک بریزیم. اولین مجلس عزاداری و ذکر مصیبت امام حسین(ع) را یزید گرفته است ولی به قصد فراموشاندن معارف امام حسین(ع) بود. گفت از مصائب حسین میگویم تا کسی از معارف او چیزی نگوید. میگویم مشکلی نبود، یک سوء تفاهم و یک دعوای شخصی بین ما و اینها بود. دو قبیله بودیم که از قبل با هم مسئله داشتیم. یک اشتباهاتی هم در این میان در سلسله مراتب مدیریتی اتفاق افتاده که انشاالله آن را هم جبران میکنیم. معذرت میخواهیم. خودمان هم مجلس میگیریم. این خط، خط تحجر و نگاه اشعری به معارف دینی است. این در آموزش دین در مدارس خودش را نشان میدهد. همین که از بچهها بپرسی اسلام چیست؟ کل اسلام حجاب و نماز جماعت و سینهزنی است. این کل اسلام است. در حالی که همهی اینها درب ورودی اسلام است. یک عالم معارف این داخل هست. یک عالم معارف است که اینها روش زندگی انسانی را برای همهی اعصار و به همهی نسلها ارائه میکند و ما به این توجه نداریم. بعد فرد بیرون میآید و میگوید چرا به من میگویید مسلمان بشو؟ این که میگویم اتفاق افتاده است. فرد میگوید چرا در هر جلسهای که ما مینشینیم و صحبت میکنیم میل به مسلمان کردن ما در حرفهای شما هست؟ خیلی خوب، با هم حرف میزنیم. حرفهای شما هم قشنگ است. ولی من به جامعهی شما آمدهام. من دیدهام که وقتی از فرودگاه بیرون میآیم اولین بار همان رانندهی تاکسی کلاه من را بر میدارد و پنج برابر حساب میکند. بعد که به هتل میروم به یک شکل دیگری کلاه من را بر میدارند. به مغازه میروم یک چیزی بخرم که یک قیمت میدهد و مغازهی کناری او در همان یک قیمت دیگر میگوید. خب اگر محصول این دین شما هستید من نمیخواهم مسلمان باشم. چون خود من الان از شما بهتر هستم. من این کارهایی که شما میکنید را نمیکنم. چرا میخواهید من مسلمان بشوم. این یک مسئله است. نقطهی مقابل این هم هست. جریانهایی که تحت عنوان روشنفکری و نوگرایی هستند و میگویند ما همهی مسائل را به سبک اتلکتوئلی فهمیدهایم و هیچ اسرار الهی وجود ندارد و همه چیز مثل کف دست روشن است و همه چیز مثل مادیات زیر میکروسکوپ من قرار میگیرد هم یک گرایش دیگری است که اسم آن را روشنفکری و نواندیشی میگذارند. این هم یک سبک دیگری برای زدن ریشهی معارف دینی است. بعضیها میآمدند و راجع به احکام شرع بحث میکردند که این احکام علت دارد یا ندارد. مثلاً اینکه میگویند گوشت خوک نخورید علتی داشته یا همینطوری گفتهاند و ما هم همینطوری اطاعت میکنیم؟ میگوید در پاسخ به این سوال دو پاسخ انحرافی وجود دارد. یک پاسخ انحرافی این است که کسانی میگفتند نهخیر، علتی وجود ندارد. مثل این که به قول ما طلبهها همهی اوامر، اوامر امتحانیه است. یعنی خود موضوع امر و نهی معیار نیست که حالا انجام بشود یا نشود بلکه امر و نهی میشود برای اینکه تو امتحان بشوی. مثل فرمان خدای متعال به حضرت ابراهیم برای ذبح حضرت اسمایل که هدف خداوند ذبخ شدن اسماعیل نیست. بلکه خود دست به کارد بردن ابراهیم است. خود این باعث رشد و ارتقا میشود و قرار نیست اسماعیل ذبح بشود. ولی ابراهیم نباید بداند که قرار نیست اسماعیل ذبح بشود. ابراهیم باید با یقین به اینکه اسماعیل باید ذبح بشود کارد را بردارد. اسماعیل هم باید با یقین به اینکه من ذبح خواهم شد تسلیم بشود. در حالی که پشت پرده قرار نیست اسماعیل ذبح بشود. حتی خود این حکم هم که به آن اوامر امتحانی و امر امتحانی میگویند علتی دارد. در خود این هم مصلحتی هست. خود این هم مقصد و نتیجهای دارد و آن هم رشد ابراهیم و الگوسازی برای کل تاریخ بشر است. برای اصلاح مفهوم قربان و قربانی است. یکی از فواید آن تبدیل قربانی شدن انسان به قربانی شدن حیوان است که انسانها را در معابد قربانی نکنند. قربانی شدن انسان ذبح نفس انسان باشد. نفس خود را قربانی کن و لازم نیست انسان قربانی بشود. خداوند گوسفندی میفرستد تا آن قربانی بشود و فواید و برکات دیگر هم هست. تمام احکام حکمت دارد و حتماً علت دارد. خدای متعال بیسبب و بیهدف حکمی نکرده که فقط برای آزمایش میزان تعبد ما باشد. آن هم هست ولی فقط آن نیست. لذا اطاعت از احکام خدا بدون قصد قربت ما را بری الضمه نمیکند. چون قصد قربت باید در عبادات باشد. این مربوط به بعد تعبد میشود. اما در بیرون چرا خداوند به «الف» امر کرد و به «ب» امر نکرد. چرا خداوند از «ج» نهی کرد و از «د» نهی نکرد. اینها اتفاقی بوده است؟ همینطور قرعهکشی شده یا علتی داشته است؟ تعلیم و آموزش دینی به سبک اشعری میگوید اصلاً علتی وجود نداشته و فضولی هم نکن و سرت را پایین بینداز و برو. ما از تو فقط عمل یا تظاهر به عمل میخواهیم. کسی از تو معرفت و یقین نمیخواهد. کسی از تو ایمان و اخلاص نمیخواهد. سرت را پایین بینداز و کارت را انجام بده. یک تفکر هم تحت عنوان اندیشهی روشنفکری نقطهی مقابل این افراط است و آن هم این است که میگوید ما همه چیز را با محک عقل مادی تجربی و حسی میسنجیم و سر هر چیزی را فهمیدیم عمل میکنیم و سر هر چیزی را نفهمیدیم دور میاندازیم و میگوییم دورهی آن گذشته است. ما شریعت خدا را ویراستاری میکنیم. خدا و پیامبر(ص) یک چیزی گفتهاند، ولی شرایط و زمان و مکان عوض شده و اینجا من هستم که تصمیم میگیرم کدام به نفع انسان هست و کدام به نفع انسان نیست. من احکام را به انسانی و غیر انسانی تقسیم میکنم. احکام مدرن و غیر مدرن، احکام امروزی و غیر امروزی را من تقسیم میکنم. نه با استدلال عقلی و نقلی بلکه نگاه میکنم تا ببینم چه چیزی به نفع من است. یا همان که به درک حسی سطحی و قشری من میرسد کافی است. این هم یک انحراف بزرگتر از طرف مقابل است. این هم یک نوع آموزش دین است. ما در جامعه این سبک را هم داریم. در بعضی از رسانهها و بعضی از مدارس و بعضی کلاسها این سبک را داریم. نمیخواهم اسم این سبک را معتزلهگری بگذاریم ولی اگر آن را اشعری نامیدیم اشکال ندارد این را هم یک نوع تفکر اعتزال افراطی بنامیم که فکر میکند محور درک همهی حقایق و معارف عقل تجربی و محدود من و توست که اگر احیاناً ما یک حکمی از احکامالله را نفهمیدیم و ندانستیم که اسرار آن چیست بگوییم این اسرار ندارد. چون تو نفهمیدی پس چیزی نیست. با این حکم به عنوان نمونه هر دو برخورد افراطی شده و در جامعهی ما هم میشود. همین الان دو نوع آموزش دینی داریم. میگوید یک تفکر به اسم عقلگرایی میگوید ما فهمیدیم چرا گفتهاند گوشت خوک حرام است. به خاطر اینکه یک میکروب و یک کرم خیلی ریزی در گوشت خوک وجود دارد. خب آن زمان که مردم این را نمیفهمیدند و نمیدیدند و آن را کشف نکرده بودند و دارو و درمانی نداشتند. پیامبر(ص) به شکلی متوجه شده است. حالا یا به شکل زمینی و یا به شکل آسمانی متوجه شده و این را به مردم گفته است. این برای همان دوران است. امروز که علم پیشرفت کرده و ما با ابزار فهمیدیم که گوشت خوک حرام شده چون ضرر جسمانی دارد و علت آن هم همین میکروب خاص است. حالا یک وسایلی داریم که آن میکروب را حرام بکنیم. بنابراین چرا الان باید دیگر حرام باشد؟ این یک سبک است. امروز اگر بخوریم خلاف اسلام نیست. خود پیامبر(ص) هم اگر امروز بود میگفت دیگر اشکالی ندارد. میگفت حالا که وجود این میکروب را فهمیدهاید دیگر اشکالی ندارد. آن زمان که نمیتوانستند به آنها بگویند به خاطر میکروب است. مثلاً به جای میکروب میگفتند جن است. میدانید که این حرفها را نوشتند. چون جن به لغت عرب به معنی نامرئی است. به معنی پوشیده است. گفتند این جن همان میکروب است. منتها چون مردم نمیدانستهاند میکروب چیست به مردم میگفتند جن است. یعنی یک موجود نادیدنی است. حالا اتفاقاً ممکن است در بعضی از روایات به میکروب هم جن گفته شده باشد. مثلاً در روایت میفرماید اگر داندان خود را درست نشویی یا نظافت نکنی، خاکروبه و زباله جمع بشود جای اجنه است که بعضی از آقایان میگفتند اینجا ممکن است مراد همین بیماریهای پنهان باشد. بعضی از آقایان گفتند نهخیر، معلوم نیست همین جا هم چنین چیزی باشد و بر چه اساسی این را میگویید. اما اگر اینجا هم این باشد در همه جا این نیست. موجودات واقعی به نام جن و اجنه وجود دارند که مثل انسانها دارای اختیار و آگاهی هستند و مؤمن و کافر دارند و زندگی میکنند. خانواده و جامعه دارند و بعضی از انسانها با بعضی از این موجودات ارتباط میگیرند. با کدام اشراف عقلی حکم قطعی میکنیم که علت حکم «الف» همان «ب» هست و لا غیر. اگر خود آیه و حدیث تصریح کرده و مثلاً به طور قطعی گفته «الف» به این علت واجب است یا «ب» به این علت حرام است، بله. اگر خودش صریح گفته وقتی که دیگر آن علت نبود شما میگویی پس دیگر حرام نیست. تا حالا علت «الف» بود پس حرام بود و حالا که دیگر نیست پس دیگر حرام نیست. یا اگر عقل به طور قطعی و با برهان قطعی اثبات کند که علت یک حکم چیست. اینجا هم میشود. ولی در مواردی که شما دلیل قطعی عقلی نداری و دلیل قطعی نقلی نداری که علت این حکم چیست و فقط حدس میزنی، یا حتی یکی، دو علت را میدانی ولی دلیلی نداری که علت فقط این دو بوده و شاید چیزهای دیگری هم بوده است. تو چه میدانی و بر چه اساسی حکم قطعی میکنی که دوران آن گذشته است. این جریان، نقطهی مقابل جریان تحجر اشعری است. این هم یک نوع دینشناسی است که از این تعریف تأثیر میگذارد. در خط متعادل باید بپذیریم که احکام الهی و ارزشهای دینی علت دارند و بیعلت نیستند. هر حکمی که خداوند در باب اخلاق و فقه و عمل و اقتصاد و جامعه کرده است و هر چه که حکم قطعی خداست حتماً علت و حکمت دارد و بیدلیل نیست و این عین توحید است. توحید این نیست که بگویی خدا بالاتر از آن است که با دلیل یک کاری را انجام بدهد. نهخیر. این که خدای متعال با اسباب و مسببات یک کاری را انجام میدهد، یعنی به اتفاقات واقعی در حیات بشر توجه دارد و با توجه به این ملاکات واقعی است که حکم میکند، عین توحید است. اگر خداوند اینطور عمل نکند خلاف توحید است. این جواب جریان تبلیغ مذهب به سبک اشعری است. اما جریان طرف مقابل چه؟ بله، این مقدمهی حرف شما درست که هر حکمی که در اسلام است دلیلی دارد. این حرف درست است. هم این که در پشت هر حکم اسلام دلیل و علتهایی هست و هم این که در فقه و اصول میگویند احکام تابع مناتا نفسالامری است و تابع مصالح و مفاسد واقعی است و اگر چیزی را حرام کرده است برای این است که واقعاً این مفسده داشته است. اگر چیزی حلال شده برای این است که مفسده نداشته است. اگر واجب شده برای این است که ترک آن مفسده دارد. یعنی به این علل بوده که این احکام آمده است. منتها این مفسده یا مصلحت گاهی فردی است و گاهی جمعی است و گاهی هر دو هست. گاهی مادی است و گاهی معنوی است و گاهی هر دو هست. حتی گاهی دنیوی است و گاهی آثارش در آخرت معلوم میشود. تو با کدام اشراف عقلی و تجربی میتوانی حکم بکنیم که علت این حکم قطعاً فقط همین بوده است و چون حالا این علت منتفی شده پس این حکم منتفی شده است؟ با کدام منطق عقلانی و با کدام برهان میتوانی این حرف را بزنی؟ اسم این کار را روشنفکری گذاشتهای ولی حقیقتاً این روشنفکری هم نیست. چون روشنفکری باید با برهان و استدلال باشد. کدام استدلال به شما اجازه میدهد با احکام دین اینطور برخورد بکنی؟ حکم تعبدی به این معنا که بیدلیل چیزی واجب یا حرام باشد در اسلام نداریم. ما این نوع تعبد را قبول نداریم. اما حکم تعبدی به این معنا که هر چه حرام و واجب شده دلیل واقعی داشته اما در مواردی ممکن است ما به همهی دلایل آن اشراف نداشته باشیم چرا. منتها این تعبد خودش ریشهی عقلانی دارد و حجت عقلی است و مخصوص به احکام دین هم نیست. میگوید این که میگویید اگر چیزی در اسلام حرام شد، دلیلی داشته درست است. گوشت سگ حرام است و سگ نجس است. حتماً یک دلیلی دارد که این حرف زده میشود. حتماً در گوشت سگ و در تماس جسمانی با سگ یک چیزی وجود دارد که برای انسان ضرر دارد. منتها این ضرر چیست؟ فقط ضرر بهداشتی است یا ضرر روحی هم دارد؟ این مسئله فقط به امنیت مربوط است یا به چیزهای دیگر هم مربوط است. مثلاً روایتی از امام رضا(ع) در باب حرمت گوشت خوک هست. کسی به این قضیه توجه ندارد که شاید قضیه مربوط به آن میکروب نباشد. یا شاید آن باشد و چیزهای دیگری هم باشد. خوردن گوشت خوک تأثیر اخلاقی و روانی هم روی آدمها میگذارد. در همین دنیا و غیر از آخرت. یکی از تأثیرها اتفاقاً در روایتی از امام رضا(ع) هست که فرمودند «لانه یذهب الغیره...»، گوشت خوک غیرت را از بین میبرد. میدانید که در حیوانات خوک بیغیرتترین حیوان به لحاظ جنسی است. شاید هم یکی از دلایل تحریم گوشت خوک این تأثیر روانی و اخلاقی است که میگذارد. شما در جوامعی که گوشت خوک میخورند میبینید که تقریباً حریم جنسی وجود ندارد. زن طرف با مرد دیگری میرود، مرد طرف با زن دیگری میرود و این مسائل خیلی عادی است. حالا اینها مثالهای ساده است که میزنیم. مثالهای خیلی پیچیدهتر و دقیقتری وجود دارد. اینها مثالهای خیلی روزمره هست که همه متوجه میشوند. همه میفهمیم که میگویند گوشت خوک حرام است. یکی میگفت اصلاً خوک سابقاً اینطور بوده و حالا بهداشت پیشرفت کرده است. میگفت سگ که اینطور نبوده است، حالا سگ تربیت شده هست. خب میدانید در خیلی جاهای اروپا و آمریکا هست که مردم بدون سگ زندگی نمیکنند. یعنی در خیلی از خانهها آدم و سگ زندگی میکند و آدم و آدم زندگی نمیکنند. یکی میگفت من خیلی از احکام اسلام را قبول دارم ولی بعضی را قبول ندارم مثل این که میگویند سگ نجس است. سگ حیوان به این خوبی و باوفایی و مهربانی است. مگر باوفا بودن کافی است؟ بعد میگفت اینقدر با آدمها رفیق میشوند که واقعاً مثل یک برادر و خواهر یا مثل یک زن و شوهر و مثل دو دوست با هم هستند. گفتم شاید اصلاً یکی از علل نجس اعلام کردن سگ و این که زندگی آدم و سگ قاطی نشود و زندگی انسان سگی نشود شاید همین باشد که وقتی انسان و حیوان با هم خو میگیرند رابطهی انسان با انسان قطع میشود. رابطهی انسان با انسان قطع میشود و رابطهی انسان و حیوان جایگزین آن میشود. اصلاً شاید یکی از علل تنجیس سگ همین است که تو آن را یک نقطهی قوت میدانی. وقتی میگویند سگ نجس است مگر به این معنی است که سگ حیوان بدی هست و باید آن را بزنی؟ نه، نجس است یعنی زندگی تو باید با آن مرزی داشته باشد. اینها احکام فردی هست که در رسالهها هم میآید و خیلی راحت است. همینها را هم ما نمیتوانیم خودمان بدانیم یا برای نسل جدید درست توضیح بدهیم. احکام خیلی پیچیدهتر و دقیقتری هم وجود دارد. البته احکام اجتهادی خطاپذیر هم هست. مجتهد هم خطا میکند. بع هم این که شما میگویید به دلیل عقل تجربی و علم ما فهمیدیم این خطر را داشته و حالا حل شده است، علم که مدام در حال تغییر و تحول است. یک زمانی پنیسیلین نبود و میگفتند عقل به طور قطعی فلان حکم را میکند. بعد پنیسیلین آمد و همه جا تجویز کردند. حالا بعد از چند سال میگویند متوجه شدهایم پنیسیلین چه ضررهایی دارد. یک جا را درست میکند و چند جا را خراب میکند. لااقل برای همهی مریضها تجویز نمیکنند. آیا این کافی نیست برای این که ما بفهمیم علم و تجربه همیشه یک گوشهای را کشف میکند اما همیشه چند گوشهی دیگر پنهان میماند و 20 سال دیگر دوباره آن نظریه عوض میشود. یک چیزی که میگفتند به هر مریضی باید بدهی را 20 سال بعد میگویند اگر به یک مریض بدهی تو را به دادگاه میبرند و محاکمه میکنند. با کدام ملاک حکم قطعی راجع به این مسئله میکنی؟ مجتهدی که به صرف این مسائل سطحی قضاوت کند و حکم را تغییر بدهد مجتهد دقیقی نیست. انسان صفات روحی و صفات جسمانی دارد و آثار اعمال در دراز مدت و کوتاه مدت هست و باید به مجموع اینها توجه داشت. یا مثلاً راجع به مشروب هم بگویم که مشروب در همهی شریعتهای الهی حرام بوده است. این که میگویند مشروب در مسیحیت حرام نیست، دروغ است. در همهی این شریعتها حرام بوده ولی به آن عمل نمیشود. گفتند بله، ما فهمیدیم برای چه حرام بود. برای این که برای کبد ضرر دارد. اینهایی که خیلی مشروب میخورند کبدشان زود از بین میرود. یا یک آثاری برای قلب و اعصاب دارد. حالا فهمیدیم علت این است. بنابراین کم آن حلال است. به مقدار کم که این صدمات را نمیزند. یک نفر گفت مشروب زوال عقل میآورد. آدمی که مشروب میخورد و مست میشود مسئولیتپذیری خود را از دست میدهد و ممکن است هر کاری بکند و مسئولیت آن را هم نمیتواند به عهده بگیرد. حالا طرف میگوید اگر به مقدار کم بخوریم که زوال عقل پیدا نشود چه؟ بخوریم اما عقل ما هم سر جایش باشد. یا میگوید بنده مست نمیشوم، وقتی شما میخوری مست میشوی. شاید صد دلیل دارد و یک دلیلش این است. بر چه اساس حکم قطعی کردی که دلیل این است. ثانیاً اگر یک چیزی مضر بود باید کم آن هم ممنوع بشود. چون اگر کم آن ممنوع نشود جلوی زیاد آن را هم نمیتوانی بگیری. یک کسی میگفت چرا باید حجاب خانمها تا اینجا باشد؟ گفتم خب تا کجا باشد؟ یک وقت میگویی اصل پوشش نباشد و برهنگی باشد که آن یک بحث دیگری است. تو میگویی پوشش باشد ولی تا اینجا نباشد. من میگویم تا کجا باشد؟ حالا زن یک جور و مرد هم یک جور است. مثلاً شما میگویی پوشش تا اینجا باشد؟ بعد سوال میکنی چرا از اینجا نباشد؟ چرا از دو سانتیمتر آن طرفتر نباشد؟ اگر بگوییم از اینجا باشد، میگویی چرا؟ اگر گفتیم اینجا هم موضوعیت ندارد میگویی پس چرا از اینجا نباشد؟ گفتهاند مقدار کمِ مشروب هم حرام است. حالا میگوید میشود ته یک استکان را بخوریم؟ مست هم نمیشویم. گفت حالا اگر مست نمیشوی یک ته استکان عیب ندارد. گفت اگر یک مقدار بیشتر بخوریم چه؟ خب به این شکل که هیچ حد و حریمی باقی نمیماند. گفت آقا چرا دزدی با 20 شرط باید انگشت را قطع کرد؟ چرا باید از اینجا قطع کرد؟ با 19 شرط چه؟ با 21 شرط چه؟ نهایتاً با این منطق باید به دنبال حذف کل شریعت بروی. کل حدود را باید برداری. میگویند آقا پشت چراغ قرمز بایست. من میگویم وقتی که نصف شب میروم که کسی نیست. با خودم میگویم منطق این چراغ قرمز چه بوده است؟ منطق این بوده که تصادف نکنیم. خب حالا من نگاه میکنم و میبینم کسی نیست پس میتوانم بروم. ما میرویم. حالا میگوید اگر نصف شب ساعت 3 رفتیم اشکالی ندارد؟ من میگویم نه. میگوید 2 نصف شب چه؟ میگویم 2 هم اشکالی ندارد. میگوید 12 چطور؟ میگویم اشکال ندارد. میگوید 11:45 چطور؟ میگویم اشکال دارد. میگوید چطور است که ساعت 12 اشکال ندارد ولی ساعت 11:45 اشکال دارد؟ چه فرقی بین اینها هست؟ یک ربع فرق هست. در آخر هم به سر ظهر میکشانیم. یعنی به این نتیجه میرسیم که من سر ظهر هم باید از چراغ قرمز عبور کنم. در باب حجاب و در باب حلال و حرام هم همینطور است. من میخواستم یک بحث هم راجع به حقوق بگویم منتها دیگر شب شما را خراب کردیم. بله مسائل را به همین شکل خیلی راحت میتوانیم حل بکنیم. یکی از دوستان میگفت این مسئلهی 5 + 1 که چند سال معطل آن هستید، مسئلهی خیلی مهمی نیست و من آن را حل کردم. گفتم چطور؟ گفت 6 میشود. حالا ما هم همهی مسائل را به همین سرعت حل میکنیم و جلو میرویم. بحث حق و حقوق را فرصت نمیکنم که عرض بکنم و فقط همین را جمعبندی میکنم. آموزش دین و مفاهیم و ارزشهای دینی در مدارس ما یک جاهایی به سبک اشعری است. یعنی به بچه میفهمانی که من به تو از حجاب میگویم، به تو میگویم که راست بگو و دروغ نگو، گوشت سگ نخور، نجس و پاکی را رعایت کن، دوست دختر و دوست پسر نداشته باش، این حرفها را میزنی و او نمیداند برای چه. نه معلم میداند و نه شاگرد میداند. فقط به همدیگر میگویند. او هم میگوید خیلی خوب، زود حرفهایت را بزن که میخواهیم برویم. زنگ چه زمانی تمام میشود. من فکر میکنم دینی که به نسل بعدمان معرفی میکنیم باید اینطور باشد که برای او روشن بشود که هر حکمی دلیلی دارد و دلیل اصلی شریعت نجات تو به عنوان یک انسان است. دلیل آن رستگاری توست. مسئلهی اصلی تو هستی. نه اینکه میخواهند یک جزمیاتی را به تو حقنه کنند و در گلوی تو فشار بدهند. این یک خطر است و یک خطر هم از آن طرف روشنفکری بازیهای روی هوا و بدون برهان و بدون قطع و بدون یقین است. میگویند این حکم برای آن زمان است و حالا دیگر زمانش گذشته است، این برای آن خانواده است. این حرفها درست نیست. در یک جلسهای راجع به حجاب یک بحثی بود. بعد یک آقایی بلند شد و گفت این احکام برای افراد بیسواد و تحصیلنکرده است. مثلاً اینکه محرم و نامحرم خیلی با همدیگر شوخی بیش از اندازه نکنند و خیلی با همدیگر صمیمی نشوند. گفت این برای آدمهای بیسواد است. ما تحصیلکرده هستیم. گفتم هر چه میکشیم از شما تحصیلکردهها میکشیم. چون حقهبازی بلد هستید. مردم عادی حقهبازی نمیکنند. گناهی که میخواهد بکند را راست و حسینی میکند. سرش را پایین میاندازد و میگوید ما یک غلطی کردیم و بعد هم به حرم امام رضا(ع) میرود و میگوید ما یک غلطی کردیم و ما را ببخش. این تحصیلکردهها هستند که پدر جامعه را در میآورند. چون هر کثافتکاری که میخواهد بکند اول یک اسم خوب روی آن میگذارد. اول ظاهر آن را درست میکند. گفتم یعنی در جنابعالی که تحصیلکرده هستید شهوت وجود ندارد؟ اگر ندارد که مریض هستی و باید به دکتر مراجعه کنی. اگر شهوت وجود دارد چه ربطی به مدرک دیپلم و فوق لیسانس و سیکل و دکتری دارد؟ این چه تفاوتی با همدیگر دارد؟ وقتی به تو میگویند با زن مردم شوخی نکن و رفت و آمد خود را کنترل کن به اینها چه ربطی دارد؟ همین اخیراً در روزنامه نوشته بود که یک دکتری را گرفتهاند که شاگرد اول پزشکی ایران بوده است. دندانپزشک بوده است. به خانمهایی که برای دندانپزشکی پیش ایشان میآمدند به جای داروی بیحسی داروی بیهوشی میزده است. به 70، 80 خانم محترم تجاوز کرده است. اینها آمدهاند دندان خود را درست بکنند و این آنها را بیهوش کرده است. این هم از شاگرد اول دانشگاه است. اینها چه ربطی به تحصیلکردگی دارد؟ اینها مربوط به انسانیت است. آیا تو آدم هستی یا حیوان هستی؟ حیوان میتواند دکتری داشته باشد ولی انسان الهی نباشد. این طرز عقیده که ما تحصیلکرده هستیم آنها تحصیلکرده نیستند درست نیست. بخش دوم هم این است که حق و مسئولیت هر دو با هم باید به نسل جدید آموزش داده بشود. هم حقوق و هم تکلیف باید آموزش داده بشود. بعضی جوامع یا محیطها هستند که بیشتر اخلاقمحور هستند و دائم از وظیفه میگویند. دائم از باید و نباید میگویند و از حقوق تو نمیگویند. یک جوامع و محیطهایی هستند که دائم از حقوق و اضافه حقوق میگویند و از مسئولیت تو چیزی نمیگویند. هر دو نوع این آموزشها غیر دینی و غیر اسلامی و غلط است. هیچ کدام از اینها اسلامی نیست. اسلام یعنی حقوق به علاوهی اخلاق و اخلاق به علاوهی حقوق و تو باید حقوق شرعی خود را بشناسی و مسئولیت و تکلیف شرعی خودت را هم بشناسی. جامعهی فقط حقوقمحور حیوانی میشود. جامعهی فقط تکلیفمحور هم جنبش و نشاط برای تلاش و کارش را از دست میدهد. جامعهی دینی، جامعهی حق و تکلیفمحور است و حضرت امیر(ع) فرمودند اگر جایی وجود داشت و ممکن بود که کسی فقط طلبکار باشد و نه بدهکار، او خداوند بود که خالق و مالک مطلق همه چیز است. در حالی که خود خداوند هم برای خودش مسئولیت تعریف میکند. خداوند میفرماید به لحاظ منطقی هیچ کس نمیتواند خدا را بازخواست کند. «لا یسئل عنه...»، همه مسئول هستند الا خداوند، خداوند بدهکار هیچ کس نیست، مدیون هیچ کس نیست. چون همه چیز از اساس برای خودش است. اما همین خداوند هم خودش را مسئول میداند. میگوید بر من است که پیامبر بفرستم. بر من است که فلان و فلان بکنم. نتیجه این که آموزش و پرورشی که فقط نسل طلبکار تربیت میکند اسلامی نیست. یعنی بچه از همه طلبکار است. از پدر و مادر طلبکار است، از حکومت طلبکار است، از جامعه طلبکار است، از همسایه طلبکار است، از خدا طلبکار است، از شیطان طلبکار است. مثل این که این هیچ بدهی ندارد. از آن طرف هم جوامعی که همه را فقط بدهکار بار میآورد. آموزش و پرورشی که فقط بدهکار تربیت میکند که طرف نفهمد در ازای این همه مسئولیت حقوق من کجاست؟ هر دوی اینها غلط است. در تعلیم و تربیت اسلامی فرمودند انسان توأماً طلبکار و بدهکار است. هر کس طلبی دارد بدهی هم دارد و هر کس بدهی دارد طلبی هم دارد. این هم در رابطهی مردم و حکومت است و هم در رابطهی مردم با همدیگر است و هم در رابطهی ملتی با ملتهای دیگر است و هم در بازار اقتصاد است و هم در سیاست است. اگر توانستیم یک آموزشی را به نسل بعد منتقل کنیم که حق و تکلیف را با هم بفهمد، اخلاق و حقوق را با هم بفهمد شروع تمدنسازی اسلامی و یک وضعیت جدیدی است. روش آن هم این است که در کنار این درس و بحثهای رسمی و کلاسهای رسمی باید به بچهها یاد بدهیم. این اردوهای جهادی که در دانشگاهها به راه افتاده کار بسیار خوبی است. این را باید به سطح مدارس و همه جا بکشانیم. به این بچه یاد بدهیم که تو بچه پولدار هستی و به مدرسهی غیر انتفاعی آمدهای یا پدر تو پول ندارد ولی هر چه داشته را گذاشته تا تو به این مدرسه بیایی ولی اگر تو میتوانی زیادتر مصرف کنی باید کمتر مصرف کنی. او را به دیوانهخانه و گداخانه و یتیمخانه و خانهی سالمندان ببر تا با مفهوم مسئولیت آشنا بشود. او را در تابستان به اردوهای جهادی ببر تا به خانهی محرومین و فقرا برود و برای آنها نوکری و کلفتی کند. به آنها مسئولیت یاد بدهیم. باید یاد بدهیم که تو باید بدهکار هم باشی و فقط طلبکار نیستی. اما در کنارش طلبهای او را هم باید به او یادآوری کنیم. باید او را عدالتخواه بار بیاوریم. باید بتوانیم آنها را آمر به معروف و ناهی از منکر تربیت بکنیم. البته حرف زدن اینها آسان است ولی در عمل سخت است. با بچهی خودمان هم این کارها سخت است. با خودمان هم سخت است. ولی هدف و جهت باید این باشد. انشاالله یک نسل به این شکل داشته باشیم و به این سمت برویم.
و السلام علیکم و رحمت الله.
هشتگهای موضوعی